سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امیدزیدابادی
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
من در یاهو
 RSS 
اوقات شرعی
پنج شنبه 92 مهر 25 ساعت 12:4 عصر
سلام ای خواب ای رویا
سلام ای آنکه با تو عشق شد پیدا
سلام ای آشنا ، ای مه
سلام ای مونس شبها
مرا با خود ببر زینجا
نمی دانی که چشمانت
چه با من میکند هر شب
نمی دانی فریب چشمهای تو
طلسمم میکند دیوانه میسازد نگاهم را
ولی افسوس اینجا
فاصله
صدها
هزاران راه را باید بپیماید
و من تنها
ندارم طاقت رفتن
نگاهم کن
بشو همراه
من اینجا بی تو تنهایم
و می گیرم
سراغ چشمهائی را
که یک شب آتشی افکند در جانم
ولی افسوس
این آتش
زبان شعر هایم را
نمی داند
نشد همراه
ندانست این دل تنها
که یک دم
هم زبانی را
طلب دارد
نمی داند دل تنها
پری رویان دیگر را


نمی داند اگر
یک دم !
شبی !!
تنها !
زبانم را بداند او
من آن شب را
کنم تا صبح فردا
روشن از مهتاب
و فردا روز آغاز استدم بود که زنجیر را ساخت و شیطان کمکش کرد.
دل زنجیر شد...عشق زنجیر شد...دنیا پر از زنجیر شد ؛
و آدمها همه دیوانه ی زنجیری!

خدا، دنیای بی زنجیر می خواست،
اسم دنیای بی زنجیر بهشت بود.
امتحان آدم همین جا بود...دست شیطان از زنجیر پر بود!

خدا گفت: زنجیرت را پاره کن،
شاید نام زنجیر تو، عشق باشد.
یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد.
اسمش را مجنون گذاشتند!
مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری.
این نام را شیطان بر او گذاشت...او انسان را با زنجیر می خواست!

لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست.
لیلی می دانست خدا چه می خواهد،
لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند.
لیلی زنجیر نبود....لیلی نمی خواست زنجیر باشد.

لیلی ماند چون نام دیگر او آزادی بود.



من باختــــــــــــــــــــم ...

 من پذیرفتم شکست خویش را

 پندهای عقل دوراندیش را

 من پذیرفتم که عشق افسانه است

 این دل درد آشنا دیوانه است

 میروم شاید فراموشت کنم

 در فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتن من شاد باش

 از عذاب دیدنم آزاد باش

آرزودارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد را

[عکس: l4ts43v4qqf74u9tc.jpg]



متن فوق توسط: امیدزیدابادی نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

درباره خودم
امیدزیدابادی
امیدزیدابادی
لوگوی من
امیدزیدابادی
آهنگ وبلاگ من
اشتراک در خبرنامه